جدول جو
جدول جو

معنی نحر کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نحر کردن
(عُرْ نُ / نِ / نَ دَ)
شتر کشتن. کشتن شتر را. قربانی کردن اشتر را. رجوع به نحر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غَ دَ قَ کَ دَ)
کنده کاری کردن روی سنگ. کندن عبارتی روی سنگ. رجوع به نقر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ شُ دَ)
نشر دادن. انتشار دادن. منتشر کردن
لغت نامه دهخدا
(عِ سَ بُ شُ دَ)
نگاه کردن. نگریستن:
چو بشنید میلاد افکنده سر
به پیش و نمی کرد بر وی نظر.
فردوسی.
به باغ سرو سوی قامت تو کرد نظر
ز چرخ ماه سوی چهرۀ تو کرد نگاه.
فرخی.
گذری کن به کوی من نظری کن به سوی من
بنگرتا به روی من چه رسید از برای تو.
خاقانی.
ای مرد دوستان چه و از دشمنان چه باک
آنجا که حق به عین قبولت کند نظر.
خاقانی.
نظر کردی سوی قیصر دلارام
بزاری گفتی ای سرو گلندام.
نظامی.
نظر کن درین جام گیتی نمای
ببین آنچه خواهی ز گیتی خدای.
نظامی.
نظر کرد و گفت ای نظیر قمر
ندارند خلق از جمالت خبر.
سعدی.
نظر کرد کای سنبلت پیچ پیچ
ز یغما چه آورده ای گفت هیچ.
سعدی.
به هرچه خوبتر اندر جهان نظر کردم
که گویمش به تو ماند تو خوبتر ز آنی.
سعدی.
، عنایت کردن. توجه کردن. مورد توجه و عنایت قرار دادن. تفقد کردن: چون از آن فراغت حاصل افتاد نظرها کنیم اهل خراسان را و این شهر به زیادت نظر مخصوص باشد. (تاریخ بیهقی ص 36).
چو رنجورم به حال من نظر کن
مرا درمان از آن لعل و شکر کن.
نظامی.
شنیده ام که نظر می کنی به حال ضعیفان
تبم گرفته دلم خوش به انتظار عیادت.
سعدی.
بود که صدرنشینان بارگاه قبول
نظر کنند به بیچارگان صف نعال.
سعدی.
گر نظری کنی کند کشتۀ صبر من ورق
ور نکنی چه بر دهد کشت امید باطلم.
سعدی.
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست.
حافظ.
، فیض دادن. (از آنندراج) :
کی بود چنین دیده به دیدار تو گستاخ
گویا نظری کرده ای امشب نظرم را.
تأثیر (آنندراج).
- نظر کردن در چیزی، بدان پرداختن. به آن توجه و عنایت کردن:
داد تن دادی بده جان را به دانش داد زود
یافت از تو تن نظر در کار جانت کن نظر.
ناصرخسرو.
در مملکت خویشتن نظر کن
زیرا که ملک بی نظر نباشد.
ناصرخسرو.
در من نظری بکن که خورشید
بسیار نظر کند به ویران.
خاقانی.
در خطای کسی نظر نکنم
طمع مال و قصد سر نکنم.
نظامی.
ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند. (گلستان سعدی).
بر آن باش تا هر چه نیت کنی
نظر در صلاح رعیت کنی.
سعدی.
، پاییدن. مراقبت کردن:
نظر می کرد و آن فرصت همی جست
که بازار مخالف کی شود سست.
نظامی.
، نیک نگریستن. دقت کردن:
نظر کن چو سوفار داری به شست
نه آنگه که پرتاب کردی ز دست.
سعدی.
، دقت کردن. (یادداشت مؤلف). تأمل کردن. تعمق کردن: تا عاقلان در اعجاز کتاب نظر کنند. (سندبادنامه ص 3).
دگر باره چو شیرین دیده برکرد
در آن تمثال روحانی نظر کرد.
نظامی.
ملک در هیأت او نظر کرد. (گلستان سعدی) ، اعتنا کردن:
نظر آنان که نکردند بر این مشتی خاک
الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند.
سعدی.
سعدی به مال و منصب دنیا نظر مکن
میراث از توانگر و مردار از کلاغ.
سعدی.
، اندیشه کردن. تأمل کردن. (یادداشت مؤلف). اندیشیدن. تفکر و تعمق کردن. سنجیدن.
نظر کردم ز روی تجربت هست
خوشی های جهان چون خارش دست.
نظامی.
، چشم زدن. نظر زدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ دَ)
بر خود واجب کردن چیزی. (از ناظم الاطباء). نحب. (از منتهی الارب). عهد کردن. پیمان کردن. به گردن گرفتن. چیزی یا کاری بر خویشتن واجب کردن به نذر: پس گفت خداوند را بگو که در آن وقت که من به قلعۀ کالنجر بودم بازداشته و قصد جان من می کردند... نذرها کردم و سوگندان خوردم که در خون کس حق و ناحق سخن نگویم. (تاریخ بیهقی ص 178). روی بر خاک نهد از عجز و انکسار و نذرها کند که میان وی و خدای عزوجل اگر چیزی بوده است پشیمانی خورد. (تاریخ بیهقی ص 595). فضل سهل وزیر خواست که خلافت از عباسیان بگرداند و به علویان آرد، مأمون را گفت نذر کرده بودی به مشهد من و سوگندان خورده... که ولی عهد از علویان کنی. (تاریخ بیهقی ص 135).
دیگر لب بتان نزند بوسه تا زید
این نذر کرد و رای زدآهنگ کعبه را.
خاقانی.
نذر کردم که جزدر بیاض روز از خانه بیرون نیایم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298).
، پذیرفتن از. پذرفتن از. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نذر کردن
تصویر نذر کردن
پتیستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثر کردن
تصویر اثر کردن
تاثیر بجای نهادن کارگر شدن موء ثر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پراکنده کردن، انتشار دادن، زنده کردن مردگان در روز قیامت، پراکنده شدن: (و نبذی از ناپاکی آن ناپاک که چون نشر کند... دربندی چند کاغذ بیاور دمی)
فرهنگ لغت هوشیار
نگریدن یحی به دم چشم به من همی نگرید (تاریخ برامکه قریب) داخیدن نگاه کردن، فرمندکردن، چشم زدن نگاه کردن: چو بلبل نظر کرد کز لشکر وی گل افتاد از مسند کامرانی. (وحشی. چا. امیرکبیر. 13)، توجه کردن یکی از اولیای دین (پیغمبر ایمه اطهار امامزادگان عارفان) نسبت بکسی در خواب یاخلسه یا بیداری و یا نسبت بچیزی (مانند درخت)، چشم زخم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقر کردن
تصویر نقر کردن
کنده کاری کردن روی سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفر کردن
تصویر حفر کردن
کندن، فروکندن
فرهنگ واژه فارسی سره
دیدن، رویت، نگاه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افسون کردن، جادو کردن، فسون کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
لسحرٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
Bewitch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
envoûter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
verzaubern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
kuhamasisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
جادو کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
মন্ত্র করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
ร่ายเวทมนตร์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
büyü yapmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
зачаровувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
魔法をかける
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
להקסים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
마법을 걸다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
околдовывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
मोहित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
betoveren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
embrujar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
incantare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
enfeitiçar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
施魔法
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
czarować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سحر کردن
تصویر سحر کردن
memesona
دیکشنری فارسی به اندونزیایی