نگاه کردن. نگریستن: چو بشنید میلاد افکنده سر به پیش و نمی کرد بر وی نظر. فردوسی. به باغ سرو سوی قامت تو کرد نظر ز چرخ ماه سوی چهرۀ تو کرد نگاه. فرخی. گذری کن به کوی من نظری کن به سوی من بنگرتا به روی من چه رسید از برای تو. خاقانی. ای مرد دوستان چه و از دشمنان چه باک آنجا که حق به عین قبولت کند نظر. خاقانی. نظر کردی سوی قیصر دلارام بزاری گفتی ای سرو گلندام. نظامی. نظر کن درین جام گیتی نمای ببین آنچه خواهی ز گیتی خدای. نظامی. نظر کرد و گفت ای نظیر قمر ندارند خلق از جمالت خبر. سعدی. نظر کرد کای سنبلت پیچ پیچ ز یغما چه آورده ای گفت هیچ. سعدی. به هرچه خوبتر اندر جهان نظر کردم که گویمش به تو ماند تو خوبتر ز آنی. سعدی. ، عنایت کردن. توجه کردن. مورد توجه و عنایت قرار دادن. تفقد کردن: چون از آن فراغت حاصل افتاد نظرها کنیم اهل خراسان را و این شهر به زیادت نظر مخصوص باشد. (تاریخ بیهقی ص 36). چو رنجورم به حال من نظر کن مرا درمان از آن لعل و شکر کن. نظامی. شنیده ام که نظر می کنی به حال ضعیفان تبم گرفته دلم خوش به انتظار عیادت. سعدی. بود که صدرنشینان بارگاه قبول نظر کنند به بیچارگان صف نعال. سعدی. گر نظری کنی کند کشتۀ صبر من ورق ور نکنی چه بر دهد کشت امید باطلم. سعدی. عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست. حافظ. ، فیض دادن. (از آنندراج) : کی بود چنین دیده به دیدار تو گستاخ گویا نظری کرده ای امشب نظرم را. تأثیر (آنندراج). - نظر کردن در چیزی، بدان پرداختن. به آن توجه و عنایت کردن: داد تن دادی بده جان را به دانش داد زود یافت از تو تن نظر در کار جانت کن نظر. ناصرخسرو. در مملکت خویشتن نظر کن زیرا که ملک بی نظر نباشد. ناصرخسرو. در من نظری بکن که خورشید بسیار نظر کند به ویران. خاقانی. در خطای کسی نظر نکنم طمع مال و قصد سر نکنم. نظامی. ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند. (گلستان سعدی). بر آن باش تا هر چه نیت کنی نظر در صلاح رعیت کنی. سعدی. ، پاییدن. مراقبت کردن: نظر می کرد و آن فرصت همی جست که بازار مخالف کی شود سست. نظامی. ، نیک نگریستن. دقت کردن: نظر کن چو سوفار داری به شست نه آنگه که پرتاب کردی ز دست. سعدی. ، دقت کردن. (یادداشت مؤلف). تأمل کردن. تعمق کردن: تا عاقلان در اعجاز کتاب نظر کنند. (سندبادنامه ص 3). دگر باره چو شیرین دیده برکرد در آن تمثال روحانی نظر کرد. نظامی. ملک در هیأت او نظر کرد. (گلستان سعدی) ، اعتنا کردن: نظر آنان که نکردند بر این مشتی خاک الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند. سعدی. سعدی به مال و منصب دنیا نظر مکن میراث از توانگر و مردار از کلاغ. سعدی. ، اندیشه کردن. تأمل کردن. (یادداشت مؤلف). اندیشیدن. تفکر و تعمق کردن. سنجیدن. نظر کردم ز روی تجربت هست خوشی های جهان چون خارش دست. نظامی. ، چشم زدن. نظر زدن. (یادداشت مؤلف)
نگاه کردن. نگریستن: چو بشنید میلاد افکنده سر به پیش و نمی کرد بر وی نظر. فردوسی. به باغ سرو سوی قامت تو کرد نظر ز چرخ ماه سوی چهرۀ تو کرد نگاه. فرخی. گذری کن به کوی من نظری کن به سوی من بنگرتا به روی من چه رسید از برای تو. خاقانی. ای مرد دوستان چه و از دشمنان چه باک آنجا که حق به عین قبولت کند نظر. خاقانی. نظر کردی سوی قیصر دلارام بزاری گفتی ای سرو گلندام. نظامی. نظر کن درین جام گیتی نمای ببین آنچه خواهی ز گیتی خدای. نظامی. نظر کرد و گفت ای نظیر قمر ندارند خلق از جمالت خبر. سعدی. نظر کرد کای سنبلت پیچ پیچ ز یغما چه آورده ای گفت هیچ. سعدی. به هرچه خوبتر اندر جهان نظر کردم که گویمش به تو ماند تو خوبتر ز آنی. سعدی. ، عنایت کردن. توجه کردن. مورد توجه و عنایت قرار دادن. تفقد کردن: چون از آن فراغت حاصل افتاد نظرها کنیم اهل خراسان را و این شهر به زیادت نظر مخصوص باشد. (تاریخ بیهقی ص 36). چو رنجورم به حال من نظر کن مرا درمان از آن لعل و شکر کن. نظامی. شنیده ام که نظر می کنی به حال ضعیفان تبم گرفته دلم خوش به انتظار عیادت. سعدی. بود که صدرنشینان بارگاه قبول نظر کنند به بیچارگان صف نعال. سعدی. گر نظری کنی کند کشتۀ صبر من ورق ور نکنی چه بر دهد کشت امید باطلم. سعدی. عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست. حافظ. ، فیض دادن. (از آنندراج) : کی بود چنین دیده به دیدار تو گستاخ گویا نظری کرده ای امشب نظرم را. تأثیر (آنندراج). - نظر کردن در چیزی، بدان پرداختن. به آن توجه و عنایت کردن: داد تن دادی بده جان را به دانش داد زود یافت از تو تن نظر در کار جانت کن نظر. ناصرخسرو. در مملکت خویشتن نظر کن زیرا که ملک بی نظر نباشد. ناصرخسرو. در من نظری بکن که خورشید بسیار نظر کند به ویران. خاقانی. در خطای کسی نظر نکنم طمع مال و قصد سر نکنم. نظامی. ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند. (گلستان سعدی). بر آن باش تا هر چه نیت کنی نظر در صلاح رعیت کنی. سعدی. ، پاییدن. مراقبت کردن: نظر می کرد و آن فرصت همی جست که بازار مخالف کی شود سست. نظامی. ، نیک نگریستن. دقت کردن: نظر کن چو سوفار داری به شست نه آنگه که پرتاب کردی ز دست. سعدی. ، دقت کردن. (یادداشت مؤلف). تأمل کردن. تعمق کردن: تا عاقلان در اعجاز کتاب نظر کنند. (سندبادنامه ص 3). دگر باره چو شیرین دیده برکرد در آن تمثال روحانی نظر کرد. نظامی. ملک در هیأت او نظر کرد. (گلستان سعدی) ، اعتنا کردن: نظر آنان که نکردند بر این مشتی خاک الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند. سعدی. سعدی به مال و منصب دنیا نظر مکن میراث از توانگر و مردار از کلاغ. سعدی. ، اندیشه کردن. تأمل کردن. (یادداشت مؤلف). اندیشیدن. تفکر و تعمق کردن. سنجیدن. نظر کردم ز روی تجربت هست خوشی های جهان چون خارش دست. نظامی. ، چشم زدن. نظر زدن. (یادداشت مؤلف)
بر خود واجب کردن چیزی. (از ناظم الاطباء). نحب. (از منتهی الارب). عهد کردن. پیمان کردن. به گردن گرفتن. چیزی یا کاری بر خویشتن واجب کردن به نذر: پس گفت خداوند را بگو که در آن وقت که من به قلعۀ کالنجر بودم بازداشته و قصد جان من می کردند... نذرها کردم و سوگندان خوردم که در خون کس حق و ناحق سخن نگویم. (تاریخ بیهقی ص 178). روی بر خاک نهد از عجز و انکسار و نذرها کند که میان وی و خدای عزوجل اگر چیزی بوده است پشیمانی خورد. (تاریخ بیهقی ص 595). فضل سهل وزیر خواست که خلافت از عباسیان بگرداند و به علویان آرد، مأمون را گفت نذر کرده بودی به مشهد من و سوگندان خورده... که ولی عهد از علویان کنی. (تاریخ بیهقی ص 135). دیگر لب بتان نزند بوسه تا زید این نذر کرد و رای زدآهنگ کعبه را. خاقانی. نذر کردم که جزدر بیاض روز از خانه بیرون نیایم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298). ، پذیرفتن از. پذرفتن از. (یادداشت مؤلف)
بر خود واجب کردن چیزی. (از ناظم الاطباء). نحب. (از منتهی الارب). عهد کردن. پیمان کردن. به گردن گرفتن. چیزی یا کاری بر خویشتن واجب کردن به نذر: پس گفت خداوند را بگو که در آن وقت که من به قلعۀ کالنجر بودم بازداشته و قصد جان من می کردند... نذرها کردم و سوگندان خوردم که در خون کس حق و ناحق سخن نگویم. (تاریخ بیهقی ص 178). روی بر خاک نهد از عجز و انکسار و نذرها کند که میان وی و خدای عزوجل اگر چیزی بوده است پشیمانی خورد. (تاریخ بیهقی ص 595). فضل سهل وزیر خواست که خلافت از عباسیان بگرداند و به علویان آرد، مأمون را گفت نذر کرده بودی به مشهد من و سوگندان خورده... که ولی عهد از علویان کنی. (تاریخ بیهقی ص 135). دیگر لب بتان نزند بوسه تا زید این نذر کرد و رای زدآهنگ کعبه را. خاقانی. نذر کردم که جزدر بیاض روز از خانه بیرون نیایم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298). ، پذیرفتن از. پذرفتن از. (یادداشت مؤلف)
نگریدن یحی به دم چشم به من همی نگرید (تاریخ برامکه قریب) داخیدن نگاه کردن، فرمندکردن، چشم زدن نگاه کردن: چو بلبل نظر کرد کز لشکر وی گل افتاد از مسند کامرانی. (وحشی. چا. امیرکبیر. 13)، توجه کردن یکی از اولیای دین (پیغمبر ایمه اطهار امامزادگان عارفان) نسبت بکسی در خواب یاخلسه یا بیداری و یا نسبت بچیزی (مانند درخت)، چشم زخم زدن
نگریدن یحی به دم چشم به من همی نگرید (تاریخ برامکه قریب) داخیدن نگاه کردن، فرمندکردن، چشم زدن نگاه کردن: چو بلبل نظر کرد کز لشکر وی گل افتاد از مسند کامرانی. (وحشی. چا. امیرکبیر. 13)، توجه کردن یکی از اولیای دین (پیغمبر ایمه اطهار امامزادگان عارفان) نسبت بکسی در خواب یاخلسه یا بیداری و یا نسبت بچیزی (مانند درخت)، چشم زخم زدن